یکی بود یکی نبود

نماندنت را بـه فــال نيک مـي گيــرم

 

نماندنت را بـه فــال نيک مـي گيــرم

 از کجـا معلــوم کـه مـي ماندي و

 خنـــده هـايت شبيـه خنـده هـاي نامردان نميشد ؟!

 از کجـا معلــوم کـه مـي ماندي و

 دسـت هـايت بـه جـاي بـوي نـــــوازش مـن در خــواب

 بـوي دروغ عـــــاشقـي نمـي داد ؟!

 شبـي کـه حــــرف هـايت را زدي

 دلـم از تلخــــــــي حـرف هـايت شکست

 از کجـا معلــوم کـه اگـر مـي مـــانـدي...

 لحظــه هـاي عــاشقـي بـاز هـم بـا تــــو زيبـا بـــود ؟!

 دلگيـــرم از تــو و از عشــــــــقي که هرگز نبود!

 دلگيـــرم از ايـن روزهـا و شبــــ هـايـي کـه بـرايـم سـاختـي

 و خستــه از لحظـه هـايـي کـه پـر از خستگـي هـاي مـــن است

 دوري مـي تـوانـد بـوي تـــــو را بـا خـود ببـرد

 امـا بـــــودنت را در قلبــم نـه !

 دوري مـي تــوانـد صـــدايت را بـا خـود ببـرد

 امـا تکــرار نـام تــــو را در حفـــره هـاي مغـزم هرگـــــــــــــــز !

 مـن مـي تـوانـم بـــــــي تــو زندگــي کنـم

 امـا نقــاشـي هـاي بسيــاري مـي ميــــــــرد!

 شعــرهـاي بسيــاري ســـروده نمـي شــــود!

 و مــن هـر شبـــ پــاهـايـم را بـه ديــوار مـي کــــوبـم

 تـا دردشـان کمتــــر شــود

 مـــن مـي تـوانـم بـــــي بـوي تـــــــو

 بـــي شنيــــــــــدن صـدايت

 بــــي دسـت هـايت

 زندگـــي کنــم...

 مـــن مـي تـوانـــم

 امـا...

 امـا دشـوار است.

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:35 ] [ farnaz ] [ ]


نیا باران زمین جای قشنگی نیست

 

نیا باران زمین جای قشنگی نیست

 من از جنس زمینم خوب میدانم

 که دریا جد تو در یک تبانی ماهی بیچاره را در دام ماهیگیر می راند

 من از جنس زمینم خوب میدانم

 که گل در عقد زنبور است

 یک طرف سودای بلبل یک طرف بال

 و پر پروانه را هم دوست می دارد

 من از جنس زمینم خوب میدانم

 که ای باران پشیمان می شوی از آمدن "برگرد"!

 در ناودان ها گیر خواهی کرد

 پس آنگه آرزوی خورشید خواهی داشت

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:33 ] [ farnaz ] [ ]


آسمان بی تو...


 

عاشقانه هایم را سرودم


و تو هرگز نخواندی و نخواهی خواند...


اینجا شب من طولانی است...


باور کرده ام دیگر بی تو حتی آسمان هم

 

آبی نیست...

 

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:29 ] [ farnaz ] [ ]


امدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد.....

 

امدم تا مست و مدهوشت کنم اما نشد.....

 عاشقانه تکیه بردوشت کنم اما نشد...

 امدم تا از سر دلتنگی ام.....

 گریه تلخی در اغوشت کنم اما نشد...

 نازنیم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم......

 سعی کردم که فراموشت کنم اما نشد....

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:, ] [ 1:2 ] [ farnaz ] [ ]


چقدر شیرین است رؤیای تو...!

 

دیشب باز دلم تنگ تو شد

 دیشب باز گریه کردم

 دیشب باز شیرین تر از شیرین در عشق بودم، و دیوانه تر از فرهاد در فراق

 دیشب باز مجنون لبخند تو شدم و لیلای نگاهت

 دیشب همه افسانه های عاشقی در من تبلور یافت

 دیشب باز نقاشی کشیدم

 نقاشی بودنت را

 زیبا بود

 نقاشی رفتنت را

 تلخ بود

 دیشب باز دلم را قربانی کردم

 قربانی ر‌ؤیای تو

 چقدر شیرین است رؤیای تو...

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, ] [ 23:54 ] [ farnaz ] [ ]


خدایا مواظبش باش..........

 

بذار خوشبخت بشه…

 بذار روزهاش رنگی بشن…

 بذار لبش خندون باشه…

 تو که میدونی وقتی میخنده چقدر خوشگل میشه!!

 بخندونش تا همه به تو احسنت بفرستن به خاطر خلق کردن این همه زیبایی!

 غصه هاش رو ازش بگیر…

 بذار صبح که از خواب بیدار میشه زندگی واسش زیبا باشه!

 بذار شب که میخوابه شکرت کنه به خاطر خوشبختی هاش!

 مواظبش باش! … هروقت دلش گرفت بغلش کن! از خدا بودنت کم نمیشه!

 کاری کن تا خیلی ها حسرت زندگیش رو بخورن!

 هر کسی رو که دوستش داره بهش بده… یادت باشه که طرف آدم خوبی باشه!

اذیتش نکنه…از گل نازکتر بهش نگه!

 این یکی رو حتما یادت باشه!! اینقدر باهاش خوب باش تا هیچ وقت بهت شک نکنه!

تا هیچ وقت فکر نکنه که نیستی…

 یادت نره که از تاریکی میترسه! برق ها که رفت بهش بگو نترس من اینجام!!

 کسی رو بهش بده تا حتما رسم عاشقی رو بلد باشه! مرد باشه ولی عاشق!

 دیگه سفارش نمیکنم! جون تو و جون اون! من تو و همه ی دنیات رو با اون شناختم!

پس مواظبش باش …..............

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, ] [ 23:43 ] [ farnaz ] [ ]


خسته ام از این انتظار

 

خسته ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یار،

 آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ، آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند

 مثل یک روز بارانی ، به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم

 میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، هوای دلم را داری

 میدانم با دلتنگی ها سر میکنی ، بس که اشک میریزی چشمان نازت را تر میکنی…

 من که به خیال تو رفته ام به خیالات عاشقانه ، تو به خیالم پیوسته ای به یک حس عاشقانه

 شیشه ی دلتنگی ها را شکسته ایم در دلهایمان،او که میفهمد حال ما را کسی نیست جز خدایمان

 از تپشهای قلبت بی خبر نیستم ، من که مثل دیگران نیستم ،

تو جزئی از نفسهای منی ، تو همان دنیای منی!

 کاش بیاید آن روزی که تو را در کنارم ببینم ، خسته ام از این انتظار ،

سخت است بی خبر بودن از یار، آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ،

آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند مثل یک روز بارانی ،

به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم!

 امشب نیز مثل همه شبها ، دلم دارد درونش حرفها ، بیا تا فرار کنیم از همه غمها ،

بیا تا بشکنیم این سد را در بینمان ، تا نباشیم باهم ، ولی تنها!

 میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، درد مرا داری ، دوای دردم تویی که اینجا نیستی ،

تویی که در غم انتظارم نشسته ای ، میدانم مثل من از این انتظار خسته ای ،

میدانم مثل من دلشکسته ای!

 آرام میگذارم روی هم چشمهای خیسم را ، میشنوم صدای تپشهای قلبت را ،

حس میکنم گرمی نفسهایت را …

 و این یک راز است ، تو آنجایی ، دلت با من است ،

من اینجا هستم و میدانم خیالت از همه چیز راحت است!

 از این دنیا ، در میان این لحظه ها ، تنها غمی که در دلم نشسته ،

این است که فاصله،همه درها را بر رویمان بسته !

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, ] [ 23:34 ] [ farnaz ] [ ]


وفادار نبودی ای بی وفا

 

 نمیدانم چه کسی را میپرستی ،

به چه چیز اعتقاد داری و چه کسی را قبله گاه خودت میدانی.

 قسم میخوردی وفادار باشی ، پس چرا اینک بی وفا شده ای؟

 انگار که جان مرا قسم خوردی که اینک بی جانم.

 انگار مرا دوست نداشتی که اینک تنهایم.

 قسم خوردی با من تا آخرش بمانی ، آخرش چه زود آمد ، که اینگونه زندگی مرا تباه کردی .

 با اینکه میدانستم روزی میروی ، و مرا تنها میگذاری ،

با اینکه میدانستم بازیچه ای بیش نیستم ،

عاشق شدم و عاشق ماندم و عاشقانه به پای تو نشستم ،

دل به دریا و زدم و قلبم را به عنوان بازیچه در اختیار تو گذاشتم ،

روزها با آن بازی کردی ، و آنگاه که خسته شدی مرا دور انداختی .

 چه کسی دیگر یک قلب شکسته را از من میپذیرد.

 قسم خوردی وفادار باشی ، معنای وفا این بود که مرا تنها بگذاری؟

 معنای وفا این بود که قلبم را بشکنی؟

 میدانم که به جان من قسم خوردی ، جانی که برای تو هیچ ارزشی نداشت .

 ساده بودم که حرفهای پوچ تو را باور کردم ، ساده بودم که فکر میکردم تو با من یکرنگی ،

اما آنگاه که با تو بودم همه رنگها را در وجودت دیدم .

 وفادار نبودی ای بی وفا ، قسم خوردی به جان این بی گناه ،

مرا شکستی و در دره تنهایی رها کردی

 هر چه بود گذشت ،

اما از این گذشته ی تلخ ،تنها یک قلب شکسته به جا ماند که دیگر هیچ خریداری ندارد ،

حتی به عنوان یک بازیچه.

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, ] [ 23:21 ] [ farnaz ] [ ]


اگه دلم تنگ میشه خیلی برات منو ببخش...

 

اگه دلم تنگ میشه خیلی برات منو ببخش


اگه نگام گم میشه توشهر چشات منو ببخش


منوببخش اگه شبا ستارها رو میشمارم


اگه همش پیش همه بهت میگم دوستت دارم


منو ببخش اگه برات سبدسبد گل میچینم


منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب میبینم


منوببخش اگه تو رو می سپارم دست خدا


اگه پیش غریبه ها به جای تو میگم شما


منو ببخش اگه واسه چشمای تو خیلی کمم


تو یک فرشته ای و من ، خیلی باشم یه ادمم...


منوببخش اگه فقط میخوام، بشی مال خودم


ببخش اگه خیلی کمم، ولی زیادی عاشقت شدم .

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ] [ 12:44 ] [ farnaz ] [ ]


عشق


کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد،


 کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد،


 کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد،

 

کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد...

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ] [ 12:39 ] [ farnaz ] [ ]


میترسم...

 

 


من از این تنهایی


از این که دیر می آیی


از این که روزی به من بگویی


تو به من نمی آیی


می ترسم....


چرا نمی دانی تو


چگونه بی تو زمان میگذرد


بارها این را از خودم می پرسم


من می ترسم...می ترسم...

 

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ] [ 16:0 ] [ farnaz ] [ ]


مینویسم بدون تو...


 مینویسم بدون تو

 بدون حضور تو

 با دلی تنها

 با هزار آه

 با نگاهی بغض آلود به این فاصله

 به این شب ها به این کاغذ های باطله

 کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات

 برای بیان مخمل رنگ چشمات

 بدون تو

 این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد

 چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد

 بدون تو

 سوگی دارد فضای اتاقم

 و از با تو بودن خیال میبافم

 اشک تمدید می شود در نگاهم

 بدون تو آه بدون تو...

 حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار

 جسمم چگونه میجوشد در این سوی دیوار

 مثل یک بیمار

 گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار

 بدون تو قصه نیست

 حال امشب و هر شب من است

 بدون تو

 لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو

 پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند

 بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند

 بدون تو حال من اما...

 پشت یک واژه آه

 من تا همیشه تنها

 ساده و کودکانه گریه میکنم

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ] [ 15:52 ] [ farnaz ] [ ]


آموخته ام.........

 

آموخته ام که وقتي عاشقم ، عشق در ظاهرم نيز نمايان مي شود.


آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .


آموخته ام که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشقش شويم .


آموخته ام که اين عشق است که زخم ها را شفا ميدهد ، نه زمان .


آموخته ام که تنها کسي مرا شاد ميکند ، که بمن ميگويد « تو مرا شاد کردي »


آموخته ام که گاهي مهربان بودن بسيار مهمتر از درست بودن است .


آموخته ام که مهم بودن خوبست ولي خوب بودن مهمتر است .


آموخته ام که هرگز نبايد به هديه اي که از طرف کودکي داده ميشود « نه » گفت


آموخته ام که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمکش نيستم ، دعا کنم .


آموخته ام که زندگي جديست ولي ما نياز به «دوستي» داريم که لحظه اي با

 

او از جدي بودن دور باشيم .


اموخته ام که تنها چيزي که يک شخص ميخواهد فقط دستي است براي گرفتن

 

دست او و قلبي براي فهميدنش.


آموخته ام که زير پوست سخت همه افراد کسي وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.


آموخته ام که خدا همه چيز را در يک روز نيافريد ،

 

پس من چگونه ميتوانم همه چيز را در يک روز بدست آورم .


آموخته ام که چشم پوشي از حقايق آنها را تغيير نمي دهد.


آموخته ام که وقتي با کسي روبرو ميشويم ، انتظار لبخندي از سوي ما دارد.


آموخته ام که لبخند ارزانترين راهي است که ميتوان با آن نگاه را وسعت بخشيد .


آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاري ندارد.


آموخته ام که به چيزي که دل ندارد نبايد دل بست .


آموخته ام که خوشبختي جستن آن است نه پيدا کردن آن .


و آموخته ام که قطره درياست ، اگر با درياست .


و آموخته ام که عشق ، مهرباني ، گذشت ، صداقت وبلند نظري خصلت انسانهاي انسان است.

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ] [ 14:57 ] [ farnaz ] [ ]


انقلاب زندگی من

 

 


تــــو هــــم شــــده ای انقــــلاب زنــــدگــــی مــــن


حــــالا هــــر آنچــــه در زنــــدگــــی مــــن اســــت


تــــاریــــخ دار شــــده


قبــــل از "تــــو" ....


بعــــد از "تــــو"....

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ] [ 14:55 ] [ farnaz ] [ ]


یکی بود ، یکی نبود

 

جا مانده ام در قصه ای که حکایت از مجنونی تنها دارد

 این قصه دیگر همچو آغازش جایی برای لیلی بی وفا ندارد

 یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو نبودی ،

 زیر سقف اتاق تنهایی ، تو را میخواستم و رفته بودی

 یکی عاشق بود ، یکی بی وفا ،

 من مثل شیشه شکستم و تو خرده شیشه ها را گذاشتی زیر پا

 یکی به انتظار ، یکی بی خیال ،

 من در انتظارت نشستم و تو شدی حسرتی در این انتظار

 یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو رفته بودی ،

 برای پیدا کردنت هیچ ردپایی از خودت نگذاشته بودی

 یکی چشمهایش پر از اشک شده ، یکی به جرم دلشکستن فراری شده

 یکی اینجا باز هم عاشق است ، یکی در حال فراموش کردن است!

 دلم به هوای تو ، بی هوا ، سر به بیابان گذاشته ، اما نمیداند که دیگر کار از کار گذشته

 ، دیگر دلت از خط پایان گذشته و این منم که هنوز به آخر قصه نرسیده ام

 جا مانده ام در قصه ای که حکایت از مجنونی تنها دارد ،

این قصه دیگر همچو آغازش جایی برای لیلی بی وفا ندارد !

 سرانجام همه دلتنگی ها ، همه آن قول و قرارها همین بود ، فاصله من و تو بین آسمان و زمین بود

 تو پرواز کردی و من خاک شدم ، مثل یک قطره آب در وسعت یک کویر خشک گرفتار شدم…

 یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو نبودی ، تا چشم بر روی هم گذاشتم ،

برای همیشه از کنارم رفته بودی…

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, ] [ 14:24 ] [ farnaz ] [ ]


آری..........

 

 


آری يادم امد...سالها بود می انديشيدم.....


اينهمه غم ز کجا پيدا شد.....ناگهان ...؟!


يادم امد.......رويا ها به روی دوشم سنگينی ميکرد..


خسته بودم از اينهمه رويای تلخ... نا فرجام....


ياری ام کردی تو.......فصل پاييز و شب باران بود........


راه نشانم دادی....


گفتی از خاطر دريا بگذر


پشت دريای خيال به جزيره ميرسی


تا رسيدی انجا.....رويا ها را بر سر راه جزيره بنشان.....خود برگرد!!!


....تنها....! من


رفتم ... رسيدم...نشاندم...امدم.....!


رويا هايم را به امان جزيره رها کردم....همان کار که تو گفتی....چه بد کردم.........


نه يکبار.......


هزار بار رفتم و رسيدم و نشاندم و امدم.......!


و تو هر بار غريبانه تر از اغاز......نگاهم کردی.....


و تو شايد به صداقت زدگی های دلم خنديدی......


ديدم رو يا هايم را ...که هر غروب.....يکيشان از کنار لبهای ترک خورده ی ساحل


تن به دستان يخ اقيانوس نيستی ها ميسپرد.......


می ديدم......... اما چه کنم که خسته بودم....!


جزيره ی رويا هايم.... از حريم پاک آن خاطره ها خالی شد.....


يکی از پس ديگری...ديگر بهانشان کمبود جا نبود......


خسته بودند.......!!!!


اخرين غروب بود..


داشتم ميديدم................


لحظه ی پايان اخرين رويا را....


چه معصومانه........!


من تکيه ام بر باد بود..... بی خبر...!


جزيره ام خالی شد......سوت و کور......


دلش گرفت...زانوان خيس اشکش را بغل کرد.....


با نگاهی بر من.....


آهی کشيد و به دنبال رويا های خاموش رفت....


اهش دلم را ترساند......گفته بودند اه مظلومان زود بر عرش الهی برود....


منتظر بودم اما....


نه به اين زودی ها......


‌عاقبت آه جزيره دامن روزگارم را گرفت....


و مرا به عمق باران و شب و پاييز داد.........وتو هم رفتی.....


من ماندم و روزگار بارانی......


کاش حرفت را نمی شنيدم......غريبه ی اشنا..........!!!***

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 18:24 ] [ farnaz ] [ ]


از تو میگذرم...........

 

از تو میگذرم بی آنکه دیگر تو را ببینم ،

 از تو میگذرم بی آنکه خاطره ای را از تو بر دوش بکشم ،

 نمیخواهم دیگر طعمی را از عشق بچشم .

 از تو میگذرم ، تویی که گذشتی از همه چیز ،

 این را هم فراموش میکنم ، جای من در اینجا نیست !

 میروم تا آرام باشی ، تا از شر من و احساسم راحت باشی ،

 میروم تا روزی پشیمان شوی ،حیف احساسات عاشقانه ام بود ،

 میروم تا با کسی دیگر همنشین شوی

 از تو میگذرم و شک نکن که فراموشت میکنم ،

 هر چه شمع و شعله و آتش بود را در قلبم خاموش میکنم . . .

 نه اندیشیدن به تو فایده دارد ، نه فکر کردن به خاطره هایت ،

 حالا آنقدر به دنبالم بیا تا خسته شود پاهایت. . .

 تو لیاقت مرا نداری ، از تو میگذرم تو ارزشی برایم نداری . . .

 کارت شده بود دلشکستن و بی وفایی ،

 روز و شب من این شده بود که از تو سوال کنم کجایی ؟؟

 چرا پاسخی به دل گرفته ام نمیدهی ،

 چرا سرد شده ای و مثل آن روزها سراغی از من نمیگیری ؟

 فکر کرده ای کیستی ، برو با همان عاشقان سینه چاکت ،

 برو که تو با یک نفر راضی نیستی !

 از تو میگذرم بی آنکه تو را ببینم ،

 محال است دیگر برگردم ، حتی اگر از غم و غصه بمیرم . . .

 از تو میگذرم و بی خیالت میشوم ،

 شک نکن بدون تو از شر هر چه غم در این دنیاست راحت میشوم

 اشتباه گرفته ای ، من آن کسی که میخواهی نیستم ،

 تا هر چه دلت خواست با دلش بازی کنی ،

 میروم تا حتی نتوانی یک لحظه هم نگاهم کنی . . .

 از تو میگذرم بی آنکه لحظه ای برگردم و تو را ببینم ،

 یک روز بیا تا حساب تمام بی محبتهایت را از قلب شکسته ام برایت بگیرم . . .

 

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ] [ 23:25 ] [ farnaz ] [ ]


تهی...........

 

چه تهی شده ام ، من از معنی... و نفرین بر این واژه گان پوچ و بی معنی...

که مرا نه به خروش ِ مواج ِ زندگی رهنمونند و نه به آرامش یکپارچه مرگ...

چه بی حاصل حضوری دارند این واژه گان... بر این معصوم صفحۀ سفید ِ بی گناه...

که دیگر نه دیده گان مرا تعریف می کنند و نه چشمان تو را افسون...

مرده باد کلمه و خاموش باد جمله... که هر چه می گویند از حضور خستۀ من می کاهند و

بر غیاب شکستۀ تو می افزایند... آخر به چه کار می آیید ای واژه گان گم گشته معنی...

مرا به حال خود بگذارید... و ویران شوید... که از انبوه شما ، تنها دیواری ساخته می شود از آجر تلخ کلمه ،

که چون به یک خط قرار گیرید و بر سطرها نشینید ، بی نفوذ دیواری گردید همچون این نوشتۀ منحوس...

وهر چه بیشتر نوشته آید... دیوار جدایی میان من وتو را رفیع تر گرداند... و مرا در پشت این نوشته ها پنهان تر...

پس دیگر نخواهم نوشت و هیچ نخواهم گفت... تا ویران شود دیوار و آوار گردد کلمات...

که اکنون وقت خاموشی پرفریب لبهاست... وآغاز گفتگوی بی واسطۀ چشمها...

بر چشمان گویای من همیشه خیره بمان....

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ] [ 23:3 ] [ farnaz ] [ ]


حرف آخر............

 

به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم…

 یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ نگم.

 یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره.

 یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به

یه بهانه ای دلشو بشکونم.

 یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.

 یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.

 یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی اما از کجا بگم از کی بگم…

 می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه.

 تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.

 توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.

 می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری

از سکوت و بی تفاوتی…

 دو روز دنیا ارزش این رو نداره که بخواد همش به غم و غصه بگذره.

 می خوام برم جایی که کسی منو نشناسه…

 اینجا نمی تونه جزیره ی بهشت من باشه…

 می خوام تنها باشم…

 از خودمم دور باشم…

 نباشم…

 نباشم…

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ] [ 22:58 ] [ farnaz ] [ ]


محبت.........!!!!!

 

نام تو رو آورده ام دارم عبادت میکنم

 گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت میکنم

 دستت به دست دیگری از این گذشته کار من

 اما نمی دانم چرا دارم حسادت میکنم

 گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم

 شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت میکنم

 رفتم کنار پنجره دیدم تو را با بگذریم

 چیزی ندیدم این چنین دارم رعایت میکنم

 من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری

 دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم

 تو التماسم میکنی جوری فراموشت کنم

 با التماس ولی تو را به خانه دعوت میکنم

 گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی

 رفتم که تو باور کنی دارم محبت میکنم

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ] [ 22:31 ] [ farnaz ] [ ]


مثل هیچکس...

 

تو میگی بهم نگاه کن

 

من میگم که جون فدا کن

تو میگی چشات قشنگه

 

من میگم دنیا دو رنگه

 

تو میگی چه قدر تو ماهی

من میگم اول راهی

 

تو میگی بمون همیشه

 

من میگم ببین نمیشه

 

تو میگی خیلی غریبم

من میگم نده فریبم

تو میگی خوابت رو دیدم

 

من میگم دیگه بریدم

 

تو میگی هدف وصاله

من ولی میگم محاله

 

تو میگی یه عمره سوختم

 

من میگم قلبم رو دوختم

تو میگی چشماتو وا کن

 

من میگم منو رها کن

 

تو میگی خیلی دیوونم

 

من میگم آره می دونم

 

تو میگی دلم شکسته ست

من میگم خوب میشه خسته ست

 

تو میگی بشین کنارم

من میگم دوستت ندارم

 

تو میگی بهم نظر کن

 

من ولی میگم سفر کن

 

تو میگی واسم دعا کن

 

من میگم نذر رضا کن

تو میگی قلبم رو نشکن

 

من میگم من میشکنم من ؟

 

تو میگی واست میمیرم

 

من میگم نمیپذیرم

 

تو میگی شدم فراموش؟

 

من میگم نه ، رفتم از هوش

 

تو میگی که رفتم از یاد ؟

من میگم نه مرده فرهاد

 

تو میگی باز شدی حیروون ؟

 

من میگم بیچاره مجنون

 

تو میگی ازم بریدی ؟

 

من میپرسم نا امیدی ؟

 

تو میگی واسم عزیزی

من میگم زبون میریزی؟

تو میگی تو خیلی نازی

من میگم غرق نیازی

 

تو میگی دلم رو بردی

 

من میگم به من سپردی ؟

 

تو میگی کردم تعجب

من میگم دیگه بگو خب

 

تو میگی تنهایی سخته

من میگم این دست بخته

 

تو میگی دل تو رفته

من میگم هفت روزه هفته

 

تو میگی راه تو دوره

 

من میگم چاره عبوره

 

تو میگی می خوام بشم گم

من میگم حرفای مردم ؟

 

تو میگی نگذری ساده ؟

 

من میگم آدم زیاده

تو میگی دل به تو بستن ؟

 

من میگم اینقده هستن

تو میگی تنهام میذاری ؟

 

من میگم طاقت نداری ؟

 

تو میگی خدا به همرات

 

تو میگی اهل بهشتی

 

من میگم چه سرنوشتی

 

تو میگی تو بی گناهی

 

من میگم چه اشتباهی

 

تو میگی که غرق دردم

من میگم می خوام بگردم

 

تو میگی چیزی می خواستی ؟

 

من میگم تشنمه راستی

 

تو میگی از غم آبه

 

من میگم دلم کبابه

 

تو میگی برو کنارش

من میگم رفت پیش یارش

تو میگی با تو چیکار کرد ؟

من میگم کشت و فرار کرد

تو میگی چیزی گذاشته ؟

 

من میگم دو خط نوشته

 

تو میگی بختش سیاهه

 

من میگم اون بی گناهه

 

تو میگی رفته که حالا

من میگم مونده خیالا

 

تو میگی میآد یه روزی

من میگم داری می سوزی

تو میگی رنگت چه زرده

من میپرسم بر میگرده ؟

 

تو میگی بیاد الهی

من میگم که خیلی ماهی

 

تو میگی ماهت سفر کرد

من میگم تو رو خبر کرد ؟

 

تو میگی هر کی با ماهش

من میگم بار گناهش؟

 

تو میگی تو بی وفایی

من میگم بریم یه جایی

تو میگی دلم اسیره

من میگم نه خیلی دیره

تو میگی خدا بزرگه

من میگم زندگی گرگه

تو میگی عاشق پرنده ست

من میگم معشوق برنده ست

 تو میگی به روزها شک کن

 من میگم بهم کمک کن

 تو میگی خدانگهدار

من میگم تا چی بخواد یار

  تو میگی که تا قیامت

 برو زیبا به سلامت

 پشت تو آب نمی ریزم

  که نروندت عزیزم



Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ] [ 20:33 ] [ farnaz ] [ ]


رفع زحمت...

 

حافظ کنار عکس تو, من باز نیت میکنم

 

انگار حافظ با من و من با تو صحبت میکنم


 وقت قرار ما گذشت و تو نمی دانم چرا

 

دارم به این بد قولیت دیریست عادت میکنم


 چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست


 تقدیر و ویران میکند من هم مرمت می کنم

 

در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین


 من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم


 نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت


 هر جای دنیا که روم احساس غربت می کنم


 بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست


 در حمل بار غصه ات با شوق شرکت میکنم


 یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت


 هر چند اندک باشد آن را با تو قسمت میکنم


 خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش


 دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت میکنم

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ] [ 18:54 ] [ farnaz ] [ ]


نگفتم......................

 

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،

 نگفتم: عزیزم، این کار را نکن.

 نگفتم: برگرد

 و یک بار دیگر به من فرصت بده.

 وقتی پرسید دوستش دارم یا نه،

 رویم را برگرداندم.

 حالا او رفته

 و من

 تمام چیزهایی را که نگفتم، می شنوم.

 نگفتم: عزیزم متاسفم،

 چون من هم مقّصر بودم.

 نگفتم: اختلاف‌ها را کنار بگذاریم،

 چون تمام آن‌چه می‌خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است.

 گفتم: اگر راهت را انتخاب کرده‌ای،

 من آن را سد نخواهم کرد.

 حالا او رفته

 و من

 تمام چیزهایی را که نگفتم، می‌شنوم.

 او را در آغوش نگرفتم و اشک‌هایش را پاک نکردم

 نگفتم‌: اگر تو نباشی

 زندگی‌ام بی‌معنی خواهد بود.

 فکر می‌کردم از تمامی آن بازی‌ها خلاص خواهم شد.

 اما حالا، تنها کاری که می‌کنم

 گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم.

 نگفتم: بارانی‌ات را درآر…

 قهوه درست می‌کنم و با هم حرف می‌زنیم.

 نگفتم: جاده بیرون خانه

 طولانی و خلوت و بی‌انتهاست.

 گفتم: خدانگهدار، موفق باشی،

 خدا به همراهت.

 او رفت

 و مرا تنها گذاشت

 تا با تمام چیزهایی که نگفتم، زندگی کنم.

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:46 ] [ farnaz ] [ ]


***********

 

جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را

 ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم تو را

 زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون

جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم تو را

 رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی

 در حال خود گویم همی، یادی بود کارم تو را...

                                                                                            ( انوری )


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 14:15 ] [ farnaz ] [ ]


چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟

 

چرا مردم نمی‌دانند

 که لادن اتفاقی نیست،

 نمی‌دانند در چشمان دم جنبانک امروز

 برق آب‌های شط دیروز است؟

 چرا مردم نمی‌دانند

 که در گل‌های ناممکن هوا سرد است؟

                                                                               ( سهراب سپهری )

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 14:13 ] [ farnaz ] [ ]


بودنم بسته به بودنت...

 

تو نمیدانی به خاطرت با گذر زمان از همه دنیا میگذرم ،

 تا برسد به لحظه ای که دیگر هیچ فرصتی برای در کنار تو بودن نمانده باشد ،

 آنگاه عشقت را با خودم به آن دنیا خواهم برد ،

 تا به ساکنان آن دنیا نیز ثابت کنم که بدجور عاشقت هستم…

 اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تا ابد مال منی ، حتی اگر نباشی ، حتی اگر مرا نخواهی

 تو نمیدانی وسعت عشقم را ، چگونه آهسته بگویم وقتی نمیشنوی صدای فریادم را…

 لحظه های نبودنت تصویریست از یک شب بی ستاره ،

از آن شبهایی که بی قرارتر از دلم دلی بی تاب نیست ،

بدان قدر دلی را که مثل آن در پی عشقش نیست!

 تو نمیدانی به خاطرت با گذر زمان از همه دنیا میگذرم ،

تا برسد به لحظه ای که دیگر هیچ فرصتی برای در کنار تو بودن نمانده باشد ،

آنگاه عشقت را با خودم به آن دنیا خواهم برد ،

تا به ساکنان آن دنیا نیز ثابت کنم که بدجور عاشقت هستم…

 تمام وجودم به تو وابسته است ، بودنم به بودنت بسته است ،

نشکن دلم را که این دل خسته است!

 منی که اینجا زانو به بغل گرفته ام ،آرزوی در آغوش کشیدن تو را دارم ،

منی که تنها تو را دارم…

 چشمانم را میبندم و تو را در کنارم تصور میکنم ، ای کاش رویا نبود ،

ای کاش دلم اینک در این لحظه ی پر از دلتنگی تنها نبود…

 انگار از همان آغاز ،آغاز من بوده ای ، نفسهای عشق را به من داده ای،

تا از تو به عشق برسم،تا از عشق دوباره به تو برسم…

 اینکه تو را در قلبم احساس میکنم ، اینکه عشقم هستی به داشتنت افتخار میکنم ،

همین برایم زیباست ، دنیا را بی خیال ، تمام زیبایی ها در وجود تو پیداست!

 نگیر از قلبم بودنت را که قلبم از تپش می افتد ،

نگیر از من گرمی دستانت را که وجودم یخ میزند

 اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تو جزئی از وجودمی، تو نیز باور کن این عشق جاودانه را…

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 14:10 ] [ farnaz ] [ ]


ای بی وفا این رسمش نبود...

 

زمستان سرد را با تو همانند بهار به سر کردم ٬ در آتش عشق تو سوختم و با درد دوری تو ساختم.

با شادی تو شاد بودم ،لبخند تو آرزوی من و گریه تو عزای من بود.

 چه شبهایی بود که چشمان خیسم را به خاطرت سرزنش کردم.

 آن لحظه که تو در زیر باران به یاد من قدم میزدی در این سو من لحظه غروب خورشید

 به یادت اشک میریختم.گفتم حرف دلت را بگو به من ؟

 گفتی حرف دلم را بارها برایت تکرار کرده ام.

 گفتم دلم میخواهد باز برایم تکرار کنی.چیزی نگفتی و سکوت تلخی کردی.

 آری از سکوتت فهمیدم حرف دلت را.حرف دلت این بود که فراموشت کنم و دیگر مرا دوست نمیداری.

سکوتی که میگفت این دوری و فاصله قلب مرا از تو سرد کرده است و

 دیگر هیچ عشقی نسبت به تو ندارم.خسته شده ام ٬ مرا رها کن و بگذار خودم باشم.

 سکوت آخرت ٬ یک سکوت تلخ و پر از غم بود.

 سکوت آخرت تنها یک بغض غریب در گلویم نشاند ٬ بغضی که هیچگاه تبدیل به اشک نشد.

 چشمانم میدانستند که دیگر اشک ریختن بی فایده است.

 

 چشمانم دیگر آن اشکها را لایق آن قلب بی وفایت نمیدانستند.

 ای بی وفا چقدر دلم برای تو تنگ میشد و به خاطر دوری از تو اشک میریختم.

چه شبهایی بود که با چشمانی خیس به خواب میرفتم.

 ای بی وفا این رسمش نبود ٬ چقدر لحظه شماری میکردم که لحظه دیدار با تو .

 فرا رسد تا بتوانم دوباره در کنار تو باشم.چقدر دستانم را به سوی خدای خویش بردم و تو را دعا میکردم ،

التماس میکردم ٬ با گریه و زاری التماسش میکردم تا تو را به من برساند.

 این رسمش نبود ای بی وفا٬

که من با تمام غم و غصه های لحظه های عاشقی مان ساختم اما تو به راحتی از من گذشتی.

ای بی وفا این رسم عاشقی نبود!

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 14:2 ] [ farnaz ] [ ]


میروم....

 

میروم

 بغض خواهی‌ کرد

 اشک‌ها خواهی‌ ریخت

 غصه‌ها خواهی‌ خورد

 نفرینم خواهی‌ کرد

 دوست ترم خواهی‌ داشت

 یک شب فراموشم میکنی‌

 فردایش به یادت خواهم آمد

 عاشق تر خواهی‌ شد

 امید خواهی‌ داشت

 چشم به راه خواهی‌ بود

 و یک روز

 یک روزِ خیلی‌ بد

 رفتنم را ، برایِ همیشه ، باور خواهی‌ کرد

 ناامید خواهی شد

 و من برایت چیزی خواهم شد

 مثلِ یک خاطر ه ی دور

 تلخ و شیرین ولی‌ دور … خیلی‌ دور

 و من در تمام این مدت

 غصه‌ها خواهم خورد

 اشک‌ها خواهم ریخت

 خودم را نفرین خواهم کرد

 تمام لحظه‌ها به یادت خواهم بود

 و امید خواهم داشت به پایداریِ عشق

 و رفتن را چیزی جز عاشق ماندن نخواهم دانست

 نخواهی فهمید

 درکم نخواهی کرد

 صحبت از عاشق بودن نیست … صحبت از عاشق ماندن است

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:57 ] [ farnaz ] [ ]


خیلی سخته.........

 

خیلی سخت است بدانی هیچوقت به آن کسی که خیلی دوستش داری نخواهی رسید.

 خیلی سخت است با اینکه میدانی به او نمیرسی باز هم سکوت کنی و آرام در دل شکسته شوی.

 خیلی سخت است بغض گلویت را گرفته باشد اما نتوانی گریه کنی ،

خیلی سخت است قلبت پر از درد باشد اما نتوانی خودت را از این درد خالی کنی.

 با خود میگویم این زندگی تنها با تو زیباست ،

میگویم که این قلب تنها عاشق تو هست و تنها تو را دوست دارد

اما کسی آنچه را که برای خویش زمزمه میکنم باور ندارد.

 شاید تنها با یاد و عشقت اما بدون تو، در این دنیا تنها زندگی کنم.

 این رسم زندگیست ، سرنوشت با من و تو یار نیست .

 هیچکس هوای ما را ندارد ، زندگی با ما نمیسازد.

 تنها من هستم و تو هستی ، دو قلب عاشق ولی تنها و شکسته .

 قلب تو را نمی دانم ، اما قلب من میخواهد تا ابد به عشق تو تنها بماند.

 خیلی سخت است با او که دوستش داری نتوانی زندگی کنی و بدانی که هیچگاه به او نخواهی رسید.

 خیلی سخت است نتوانی دستانش را بگیری و او را در آغوش بفشاری.

 تنها میتوانم به تو بگویم خیلی دوستت دارم و تا ابد عاشقت می مانم عزیزم.

 خیلی سخت است برای رسیدن به او که خیلی دوستش داری

انتظار بکشی و آخر سر سهم این انتظار شیرین یک پایان تلخ باشد.

 پایانی که آغاز حسرت عشق من است .

 تا کی باید در حسرت رسیدن به تو بنشینم،

 تا کی باید لحظه ها را بشمارم تا قشنگترین لحظه ام با تو فرا رسد.

 شاید تا فردا یا شاید تا…

 تا آخر دنیا!

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:18 ] [ farnaz ] [ ]


قلب سوخته...

 

با اینکه هنوز در قلبم هستی ،

 باید باور کنم که دیگر نیستی ، باید بپذیرم از حالا بدون توام ،

 از حالا به جای در کنار تو بودن ، در کنار خاطره های توام ،

 گرچه سوزاندی همه خاطره ها را در دلت ،

 این شاخه بهت به هم قولی را دیدیم، قراری گذاشتیم ، حرف از زندگی بود ،

از عشق که بگ آن شاخه پریدی ، از این قلب رفتی و به قلبی دیگر نشستی ،

عین میدانم که روزی تلخ میشود زندگی به کامت!

از خیالت نیست که دلم را شکستی، انگار نه انگار که روزی با هم عهدی را بستیم!

 مگر یادت نیسذریم حرف از وفاداری بود!

 تو خودت این را خواستی که خاطره هایمان بسوزد ، عشق همینجا در قلبمان بمیرد،

خیلی سخت است چشمهایم دستت را در دستان غریبه ای دیگر ببیند!

 خیلی سخت است ببینم قلبم چه معصومانه میسوزد ، هنوز هم اشک در چشمهایم ،

مثل یک آب چشمه میجوشد!

 با اینکه هنوز در قلبم هستی ، باید باور کنم که دیگر نیستی ، باید بپذیرم از حالا بدون توام ،

از حالا به جای در کنار تو بودن ، در کنار خاطره های توام ، گرچه سوزاندی همه خاطره ها را در دلت ،

میدانم که روزی تلخ میشود زندگی به کامت!

 هر کاری دلت خواست با دلم کردی ، هر راهی را که خواستی رفتی ،

اما من اینجا تک و تنها مانده ام و برایت مهم نیست که بیمار مانده ام!

 تنها خدا میداند راز تنهایی ام را بعد از رفتنت ، تو نمیدانی چه سخت بود لحظه جدایی ات !

 غرورم نیز تسلیم عشقی شد که از تو در قلبم نشسته

 هیچ چیز سر جای خودش نیست ، من نفس میکشم در حالی که هوایی نیست،

قدم میزنم در حالی که در فکر توهستم ، میخوابم و خواب تو را میبینم ،

میبینم و تو را حتی از دور دستها نیز نمیبینم ، مینشینم و تو را در کنار خودم نمیبینم ،

میخندم و خنده هایم از ته دل نیست ، اشک میریزم و کسی دلسوز من نیست،

میتابم و کسی در دلم نیست که ببیند همه دلم را تاریکی فرا گرفته…

 من در این شاخه شکسته ماندم و تو به آن شاخه پریدی…

 

 

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 1:31 ] [ farnaz ] [ ]


زندگی اجباری......

 

سیگاری روشن میکنم

 و به خاموش بودنم فکر میکنم

 کـــــــــام عمیق

 همراه

 آهی کوتاه

 بیرون میدهم دودش را

 کمرنگ میشود مثل خودم

 آهسته می سوزد


خسته است مثل خودم از زندگی اجبــــــاری

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 1:23 ] [ farnaz ] [ ]


دلم از تو گرفه......................

 

تو که مرا نابود کردی ،عشقم را در تابوت گذاشتی وخاک کردی ،

 

بعد از آن حتی با یک شاخه گل هم بر سر مزار، از عشقم یاد نکردی!


نه آرامم میکنی نه با قلبم مدارا میکنی ، نه میگویی دوستم داری ،

 

نه فکری به حال قلبم میکنی


 با اینکه خیلی دوستت دارم اما ، دلم از تو گرفته …

 

ببین چشمانم را که قطره های اشک بر روی آن نشسته


 نه آرامم میکنی نه با قلبم مدارا میکنی ، نه میگویی دوستم داری ،

 

نه فکری به حال قلبم میکنی


اینگونه میشود که در لحظه های دلتنگی ام با غمها سر میکنم نه با صدای مهربان تو،


این حسرت است که در دلمنشسته از سوی تو….

 

هر چه خودم را به بی خیالی میزنم نمیشود ، نمیتوان از تو گذشت،


نمیتوان به هوای نبودنت در ساحل بی قراریها نشست ، تنها میشود بی تو ،


بی نفس دفتر زندگی را برای همیشه بست!


 با اینکه خیلی دلم از تو گرفته ، بغض گلویم را گرفته ، اما نمیدانی ،

 

تو نمیدانی که چه عشقی در دلم نهفته !

 

آن روزی که آمدی و مرا در آغوش گرفتی ، با تمام وجود مرا در میان گرفتی گذشت ،


چه زود رفت آن حس زیبای عاشقانه ، چه زود عشقمان شد ، یک قصه عاشقانه …


 چه زود دل کندی از همه چیز ، آنقدر از آن روز گذشته که حتی رنگ چشمهایم را

 

نیز دیگر یادت نیست!


 این منم که هنوز هم روز به روز بیشتر به تو دل میبندم ،

 

این تویی که میگویی اینک دارم از احساسات تو میخندم!


 آهای بی وفا ، بیا و اشکهایم را ببین ، پس مرامت کجاست،

 

یک ذره احساس داشته باش ،پس آن وجدان قلبت کجاست؟


 تو که مرا نابود کردی ،عشقم را در تابوت گذاشتی وخاک کردی ،


بعد از آن حتی با یک شاخه گل هم بر سر مزار، از عشقم یاد نکردی!


 دلم از تو گرفته ، با اینکه دلشکسته هستم ،


نمیدانی چه شبهایی را با همین دل شکسته به انتظارت نشستم تا امشب نیز فردا

 

شود ،شاید دلم دوباره با دیدنت خوشحال شود…


 نیامدی و حسرت شد آن انتظار ، نیامدی و نیامدی تا دلم شد بیمار…


 با اینکه دلم از تو گرفته ، بدان که خیلی دوستت دارم ،


من که جز تو کسی را در این دنیا ندارم ، ای بی وفای من ، مرا هم نگاه کن ،


تو فقط با من باش، بعد از آن هر چه دلت خواست با قلبم بازی کن!

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, ] [ 23:40 ] [ farnaz ] [ ]


نمیخواهم بشنوم...

 

 یک نفر دهــــــــان خاطره ها

را ببنــدد…

نمیخواهم بشنوم…

عذابــم میدهند…

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:30 ] [ farnaz ] [ ]


دلتنگ که باشی.................

 

دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی

خشن تر , عصبی تر , کلافه تر و تلخ تر …!!

و جالب تر اینکه ….

با اطراف هم کاری نداری …

همه اش را نگه میداری

و دقیقا سر همان کسی خالی میکنی که

دلتنگش هستی

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, ] [ 1:33 ] [ farnaz ] [ ]


او رفته بود.....

 

مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ،

رفتم و او رفته بود ، همه چیز را شکسته بود،

روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود

نه شوقی برای ماندن ، نه حسی برای رفتن ،

نه اشکی برای ریختن ، نه قلبی برای تپیدن

نه فکر اینکه تنها میشوم ، نه یاد آنکه فراموش میشوم

بی آنکه روشن باشم ، خاموش شدم ، غنچه هم نبودم ، پرپر شدم

بی آنکه گناهی کرده باشم ، پر از گناه ، یخ بسته ام دیگر ای خدا…

تحملش سخت است اما صبر میکنم ، او که دیگر رفته است ، با غمها سر میکنم

شکست بال مرا برای پرواز ، سوزاند دلم را ، من مانده ام و یک عالمه نیاز

نه لحظه ای که آرام بمانم ، نه شبی که بی درد بخوابم !

نه آن روزی که دوباره او را ببینم ، نه امروزی که دارم از غم رفتنش میمیرم…

نه به آن روزی که با دیدنش دنیا لرزید ، نه به امروزی که با رفتنش دنیا دور سرم چرخید

پر از احساس اما بی حس ، لبریز از بی وفایی، خالی از محبت!

این همان نیمه گمشده من است ؟

پس یکی بیاید مرا پیدا کند ، یکی بیاید درد دلهای بی جواب مرا پاسخ دهد!

یکی بیاید به داد این دل برسد ، اینجا همیشه آفتابی نبوده ، هوای دلم ابری بوده

مینوشتم ، نمیخواند ، اگر نمی رفتم ، نمی ماند ، رفتم و او رفته بود

همه چیز را شکسته بود، روی دیوار اتاق نوشته بود که خسته بود !

دلی را عاشق کنی و بعد خسته شوی ، محال است که به عشق وابسته شوی !

با عشق به جنون رسیدم ، همه چیز را به جان خریدم ، جانم به درد آمد و روحم در عذاب ،

لعنت بر آن احساس ناب ، که دیگر از آن هیچ نمانده ، هیچکس هنوز آن شعر تلخ مرا نخوانده !

 

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, ] [ 1:27 ] [ farnaz ] [ ]


به او بگویید که دوستش دارم


هر چه گفتم و هر چه سوختم و ساختم بیهوده بود.

هر چه به او گفتم دوستش دارم انگار یک خواب بود و هر چه با عشقو احساس او سوختم و

ساختم پوچ پوچ بود.

دیگر نمیدانم چگونه باید از آنکه دوری بگویی که دوستش داری.

تو بگو ای قلب عاشق من ، چگونه باید این دوست داشتن را ابراز کنی.

من هستم و یک قلب سرخ ، که درون قلب سرخ یک دنیا محبت و عشق نهفته است و ما تو را

دوست میداریم ،گرچه تو این

دوست داشتنمان را باور نداری .

کاش میدانستی قلبم یک آرزو دارد و تنها آرزویش تویی.

کاش میدانستی قلب مجنونم یکمعشوق دارد و تنها لیلای آن تویی.

کاش میدانستی که قلبم تنها یک احساس دارد و آن احساس پاک تنها برای تو هست.

و ای کاش میدانستی که قلب عاشقم تنها یکی را دوست میدارد و آن تویی.

تویی و آن قلب مهربانت و یک دنیا احساس پاک در وجودت .

منی که مدتها به انتظار تو در جاده تنهایی ها نشسته بودم ، منی که مدتها بود از خدای

خویش آرزوی تو را داشتم ، و منی که لحظه ها و ثانیه ها به یاد تو و به انتظار تو مینشستم

چگونه بگویم که دوستت دارم!

آهای ای دو چشم خیس من ، دو چشمی که شب و روز برای او اشک ریختید ، و تا سحرگاه

به یاد او به آسمان تیره و تار عاشقی به مهتاب و ستارگان نگاه می انداختید

شما به او بگویید که دوستش دارم،آری به او بگویید که : خیلی دوستش دارم.

 


Top Blog
وبلاگ برتر در تاپ بلاگر


[ یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, ] [ 1:4 ] [ farnaz ] [ ]